همانطور که می دانید، بعضی از علمای اهل کتاب مثل سلمان فارسی، در صدر اسلام به حضرت محمد (ص) ایمان آوردند. من خیلی دلم می خواهد بدانم که آنها چه استدلالی داشتند و به چه مطالبی در کتاب مقدس استناد می کردند. متاسفانه تا جایی که بنده خبر دارم، حرف های آنها به صورت دقیق در روایات ما ثبت نشده، تنها اشاراتی به مُهر نبوت و بعضی علائم دیگر هست. ولی استدلال کامل و دقیقی ندیده ام. خدا در قرآن به پیشگویی های انبیای قبلی استناد می کند، مثلا در آیه 133 سوره طه :

وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ

و کافران گفتند: چرا (محمد) آیت و دلیلی روشن از جانب خدا برای ما نمی‌آورد؟ آیا آیات بیّنه کتب پیشین (چون تورات و انجیل و صحف که در همه ذکر اوصاف نبوت هست) بر آنان نیامد؟

و [مشرکان] گفتند: چرا [پیامبر] معجزه ای از سوی پروردگارش برای ما نمی آورد؟ آیا [این قرآن که] شاهد و دلیلی روشن بر [معارف] کتاب های پیشین [آسمانی است] برای آنان نیامده؟

ظاهرا بیشتر مفسران "بینه صحف اولی" را به معنی قرآن گرفته اند که مطالب کتب آسمانی قبلی را تبیین و تکمیل می کند، ولی بعضی مفسرین هم آن را اشاره به پیشگویی های انبیای قبلی می دانند که مشخصات دقیق پیامبر (ص) را بیان می کردند. بنده نه مفسرم و نه به زبان عربی تسلط دارم، ولی به عنوان یک خواننده ی معمولی فکر می کنم که بینه اشاره به پیشگویی ها باشد. بدلیل اینکه مشرکان مکه قبلا قرآن را به عنوان سحر و اساطیرالاولین رد کرده بودند. اصرار بر معجزه بودن آن تاثیری بر رفتار آنها نمی توانست داشته باشد و پاسخ محکمی محسوب نمی شود. ولی قرآن به آنها می گوید، اگر شما واقعا حسن نیت دارید و با دیدن معجزه حاضرید ایمان آورید، این پیشگویی های دقیق چیزی از معجزه کم ندارند. پس چرا هنوز ایمان نیاورده اید؟ 

در آیه ی دیگری هم قرآن اعلام می کند که بعضی از علما به قرآن ایمان آورده اند (آیه 10 سوره احقاف).

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَىٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ 10

بگو: «به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما به آن کافر شوید، در حالی که شاهدی از بنی اسرائیل بر آن شهادت دهد، و او ایمان آورد و شما استکبار کنید (چه کسی گمراهتر از شما خواهد بود)؟! خداوند گروه ستمگر را هدایت نمی‌کند.

اكثر مفسّران گفته‏اند كه مراد از «شاهد» در «شهد شاهد»، دانشمند معروف یهود، عبداللّه بن سلام مى‏باشد كه در جمع یهودیان به حقانیّت اسلام و پیامبر اسلام شهادت داد.

https://www.almubin.com/commentary/46:10

شیخ طوسى می گوید: ابن عباس و قتادة و مجاهد و ضحاک و حسن بصرى و عون بن مالک الاشجعى صحابى و ابن زید گویند: این آیه درباره عبدالله بن سلام نازل شده که او شاهد بنى‌اسرائیل بوده است و نیز چنین روایت کنند که عبدالله بن سلام نزد پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله از یهود درباره من سؤال بنما. خواهند گفت: که اعلم و داناترین آن‌ها هستم. وقتى که این سخن را گفتند به آنان بگو که تورات دلالت بر نبوت تو دارد و صفات تو در تورات به طور وضوح آمده است. وقتى که از آنان سؤال کردى، این سخنان را به زبان خواهند آورد. پیامبر وقتى که از یهود سؤال فرمود، همان موضوعاتى که عبدالله بن سلام گفته بود به زبان آوردند. سپس ایمان آوردن عبدالله بن سلام را به آنان گوشزد فرمود. یهود گفتند: او بدترین افراد ما و پسر بدترین افراد ما مى باشد .

و بعضى گفته‌اند مراد از شهادت شاهدى از بنى اسرائيل حضرت موسى است كه در تورية ذكر فرموده مانند اصول معارف قرآن را و بحق بودنش ايمان آورده است چون بيان كرده اوصاف پيغمبر آخر الزّمان را در تورية و بنظر حقير بعيد است و اللّه اعلم .

ترجمه تفسير الميزان [منبع الكترونيكي] طباطبائي‌، محمدحسين :

در‌ معناي‌ ‌آيه‌ اقوال‌ ديگري‌ نيز گفته‌اند، ‌از‌ ‌آن‌ جمله‌ گفته‌اند: مراد ‌از‌ كسي‌ ‌که‌ شهادت‌ داد ‌بر‌ مثل‌ قرآن‌ و ايمان‌ ‌هم‌ آورد، حضرت‌ موسي‌ (ع‌) ‌است‌ ‌که‌ شهادت‌ داد ‌بر‌ حقانيت‌ تورات‌ و ‌به‌ ‌آن‌ ايمان‌ آورد. و ‌اگر‌ که‌ مفسرين‌ ‌از‌ تفسير قبلي‌ عدول‌ كرده‌، ‌اين‌ تفسير ‌را‌ پذيرفته‌اند همه‌ ‌به‌ خاطر ‌اين‌ بوده‌ ‌که‌ ‌آيه‌ ‌را‌ مكي‌ دانسته‌ و ‌در‌ نتيجه‌ نمي‌توانستند بگويند منظور ‌عبد‌ اللّه‌ ‌بن‌ سلام‌ بوده‌، چون‌ ‌عبد‌ اللّه‌ ‌در‌ مدينه‌ اسلام‌ آورد و ‌اين پندار صحيح‌ نيست‌، زيرا اولا دليلي‌ نداريم‌ ‌بر‌ اينكه‌ ‌آيه‌ شريفه‌ ‌در‌ مكه‌ نازل‌ ‌شده‌ ‌باشد‌. و ثانيا ‌از‌ ادب‌ قرآن‌ ‌به‌ دور ‌است‌ ‌که‌ موسي‌ (ع‌) ‌را‌ قرين‌ مشركين‌ جلف‌ قرار دهد و اينان‌ ‌را‌ ‌با‌ ‌آن‌ جناب‌ مقايسه‌ نمايد، و بفرمايد: موسي‌ (ع‌) ‌به‌ كتابي‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌او‌ نازل‌ شد ايمان‌ آورد، ‌پس‌ چرا ‌شما‌ استكبار مي‌ورزيد، و ‌به‌ قرآن‌ ايمان‌ نمي‌آوريد . بي‌پايگي‌ ‌اين‌ حرف‌ ‌بر‌ كسي‌ پوشيده‌ نيست. و ‌از‌ جمله‌ ‌آن‌ اقوال‌ ‌اين ‌است‌ ‌که‌ گفته‌اند: كلمه‌" مثل‌" ‌در‌ ‌آيه‌ شريفه‌ ‌به‌ معناي‌ ‌خود‌ قرآن‌ ‌است‌، نه‌ مثل‌ قرآن‌، ‌هم‌ چنان‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آيه‌" لَيس‌َ كَمِثلِه‌ِ شَي‌ءٌ" مثل‌ ‌به‌ معناي‌ ‌خدا‌ ‌است‌ نه‌ ‌به‌ معناي‌ مانند ‌او . بعيد بودن‌ ‌اين تفسير ‌هم‌ مثل‌ تفسير سابق‌ ‌است.‌

http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/87625/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%AA%D9%81%D8%B3%D9%8A%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%8A%D8%B2%D8%A7%D9%86---%D9%85%D9%86%D8%A8%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D9%83%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%8A%D9%83%D9%8A/preview/54185/&sa=false&#!page=297

امام شناسي جلد  4 

و شاهد بر گفتار ما روايتى است كه سيوطى در تفسير خود آورده و گويد: سعيد بن منصور و ابن جرير و ابن منذر از مسروق - رضي الله عنه - تخريج كرده‏اند در قول خداى تعالى: و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله قال: موسى مثل محمد، و التوراة مثل القرآن فآمن هذا بكتابه و نبيه و كفرتم يا اهل مكة. مى‏گويد در تفسير شهد شاهد على مثله كه: موسى مثل محمد است و تورات مثل قرآن است، پس آن فرد از بنى اسرائيل به كتابش تورات و به پيغمبرش ايمان آورد و شما اى اهل مكه به كتاب پيغمبرتان قرآن و به نبوت او منكر شديد.

و عجيب آنكه غالب مفسرين حتى مفسرين شيعه مراد از شاهد را در آيه و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله ، عبد الله بن سلام گفته اند؛ حتي مرحوم طبرسي و فيض كاشاني و استادنا الاعظم علامه طباطبائي مد ظله تصريح به اين معنى نموده‏اند.و نيز روايتى در اين باب سيوطى نقل كرده است كه: ابو يعلى و ابن جرير و طبرانى و حاكم تخريج كرده‏اند از عوف بن مالك اشجعى كه گفت: روز عيد يهود بود كه رسول خدا در مدينه به سوى كنيسه آنان رفت. من هم با آن حضرت رفتم. جماعت‏يهود از دخول ما ناراحت‏ شدند. رسول خدا به آنان گفت: دوازده مرد از مردان خود را نشان دهيد كه بگويند: لا اله الا الله محمد رسول الله تا خدا غضب خود را از هر يهودى كه در زير سفره آسمان قرار گرفته است‏ بردارد.همه ساكت‏شدند و هيچيك جواب رسول خدا را ندادند. براى مرتبه دوم رسول خدا همان كلمات را تكرار نمود، هيچكس پاسخ نداد. براى بار سوم تكرار فرمود هيچكس جواب نداد. حضرت فرمود: شما از پذيرش خوددارى كرديد، سوگند به خدا من حاشرم و من عاقبم و من مقفى هستم، چه ايمان بياوريد و چه تكذيب كنيد.و حضرت از كنيسه مشغول به خارج شدن شد كه ناگهان مردى از عقب او رسيد و گفت: اى محمد همانطور كه گفتى هستى، و سپس آن مرد رو كرد به جماعت‏يهوديان و گفت: اى طائفه يهود شما مرا چگونه مردى مى‏شناسيد؟ گفتند: سوگند به خدا در ميان همه طائفه از تو و از پدر تو و از جد تو عالمتر به كتاب خدا تورات و فقيه‏تر سراغ نداريم. آنگاه گفت: من خدا را گواه مى‏گيرم كه محمد همان پيامبرى است كه شما علامت او را در تورات و انجيل مى‏خوانيد. همه گفتند: دروغ مى‏گوئى و مرد بدى هستى و او را رد كردند. در اين حال حضرت رسول فرمودند: اى جماعت‏ يهود شما دروغ مى‏گوئيد و گفتار شما قبول نمى‏شود.عوف بن مالك گويد: ما سه نفر: من و رسول خدا و عبد الله بن سلام از كنيسه خارج شديم كه خدا اين آيه را فرستاد: قل ارايتم ان كان من عند الله و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم ان الله لا يهدى القوم الظالمين.

اى پيغمبر به اين جماعت‏ يهود بگو: اگر اين قرآن يا نبوت من از جانب خدا باشد و شما به آن كافر شديد و ليكن از بنى اسرائيل يك نفر از شما به مثل آن شهادت داده و ايمان آورد و شما استكبار ورزيديد. خداوند مسلما گروه ستمكاران را هدايت نخواهد نمود.

ليكن ما همانطور كه ذكر كرديم مراد از شاهد، يك نفر از بنى اسرائيل است كه در زمان حضرت موسى به تورات گواهى داده و اين بر وصى آن حضرت يوشع بن نون منطبق مى‏شود و اين آيه از عبد الله بن سلام دور است.

اما اولا - سوره احقاف در مكه نازل شده است و اسلام عبد الله بن سلام در مدينه بوده است و معنى ندارد كه رسول خدا شهادت كسى را كه هنوز اسلام نياورده و غائب است و چندين سال ديگر اسلام مى‏آورد و فعلا سند نبوت است و شاهد بر حقانيت‏خود در مقابل مشركين قريش و منكرين قرآن قرار دهد.

و اما ثانيا - در آيه مباركه صراحت دارد كه اين شاهد شهادت بر مثل قرآن داده است نه بر خود قرآن، و مراد تورات است، و شهادت بر تورات به چه درد مشركين مى‏خورد؟ به خلاف قوله و يتلوه شاهد منه كه امير المؤمنين شهادت بر خود نبوت داده است. و اما شهادت آن فرد از بنى اسرائيل در زمان حضرت موسى به نبوت او يا به تورات، مثمر ثمر بوده و سند براى نبوت او خواهد بود.

و اما ثالثا - اسلام عبد الله بن سلام در بدو هجرت رسول خدا به مدينه بوده است نه بعد از استقرار آن حضرت در مدينه و روز عيد يهود.

عبد الله بن سلام گويد: من با جماعتى از اهل مدينه در وقت ورود رسول خدا به مدينه براى تماشاى آن حضرت خارج شديم. من در آن حضرت خوب نگريستم و در سيما و چهره او دقت كردم. ديدم چهره، چهره مرد دروغگو نيست. و اولين جمله‏اى را كه از او شنيدم اين بود كه مى‏فرمود: ايها الناس افشوا السلام، و اطعموا الطعام، و صلوا الارحام، و صلوا بالليل و الناس نيام، تدخلوا الجنة.

اى مردم بر يكديگر همگى سلام ظاهر و آشكار بنمائيد، و از طعام، مردم را اطعام كنيد، و صله رحم‏هاى خود را بنمائيد، و در شب هنگام خوابيدن مردم نماز بخوانيد كه در اين صورت داخل بهشت‏ خواهيد شد.

و رابعا - سياق جمله : قل ارايتم ان كان من عند الله و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله

دلالت دارد كه خطاب رسول خدا در اين جمله با بنى اسرائيل نبوده است.

و خامسا - انجيل از كتب يهود نيست و يهوديان ابدا انجيل را قبول ندارند بلكه به حضرت مريم نسبت عمل زشت مى‏دهند و حضرت عيسى را زنازاده مى‏دانند. در اين صورت طبق اين روايت چگونه ممكن است كه عبد الله بن سلام به جماعت‏يهود بگويد: من خدا را گواه مى‏گيرم كه محمد همان پيغمبرى است كه شما علامتهاى او را در تورات و انجيل مى‏خوانيد؟!

از مجموع اين مطالب به دست مى‏آيد كه اين روايت مجعول است و از همه اينها گذشته، رواياتى از طريق عامه وارد است كه راجع به عبد الله بن سلام آيه‏اى در قرآن نازل نشده است و يا آنكه اين آيه راجع به او نيست. سيوطى گويد: ابن منذر از شعبى تخريج روايت كرده است كه او گفت:

ما نزل فى عبد الله بن سلام شى‏ء من القرآن  «درباره عبد الله بن سلام هيچ آيه در قرآن نيامده است‏». و نيز گويد: عبد الله بن حميد و ابن منذر از عكرمه تخريج روايت كرده‏اند كه در آيه و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله، قال: ليس بعبد الله بن سلام، هذه الآية مكية فيقول من آمن من بنى اسرائيل كمن آمن بالنبى صلى الله عليه و آله و سلم «عكرمه گفته است: اين آيه در مكه نازل شده است و راجع به عبد الله بن سلام نيست، و آيه معنيش اين است كه آن كسى كه از بنى اسرائيل به تورات و حضرت موسى ايمان آورده است مثل كسى است كه از اين امت‏ به قرآن و حضرت رسول الله ايمان آورده است.

و نيز گويد: ابن جرير و ابن ابى‏حاتم از مسروق تخريج روايت كرده‏اند كه او گفت: قوله: و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله. قال: و الله ما نزلت فى عبد الله بن سلام، ما نزلت الا بمكة و انما كان اسلام ابن سلام بالمدينة، و انما كانت‏خصومة خاصم بها محمد صلى الله عليه و آله و سلم. مسروق گفته است: سوگند به خدا كه آيه و شهد شاهد درباره عبد الله بن سلام نازل نشده است. اين آيه در مكه نازل شده و اسلام عبد الله بن سلام در مدينه بوده است. و اما قضيه ابن سلام در مدينه در يك مرافعه‏اى بوده است كه در آن رسول خدا دخالت كرده‏اند.

بارى نزول اين آيه در شان عبد الله بن سلام به قدرى بعيد است كه بعضى براى تصحيح اين مطلب ناچار شده‏اند بگويند كه آيه در مكه نازل شده و عبد الله بن سلام در مدينه بوده است. سيوطى گويد: حسن بن مسلم تخريج روايت كرده كه: نزلت هذه الآية بمكة و عبد الله بن سلام بالمدينة «اين آيه در مكه آمده و عبد الله در مدينه بوده است‏. و نيز گويد: ابن سعد و ابن عساكر از حسن بصرى تخريج‏ حديث كرده‏اند كه: نزلت‏حم و عبد الله بالمدينة مسلم «سوره احقاف در وقتى كه در مكه نازل شد عبد الله بن سلام در مدينه مسلمان بوده است‏». و اين دو روايت نيز صحيح نيست زيرا كه گفتيم: در وقت نزول سوره احقاف عبد الله بن سلام مسلمان نبوده است.و همانطور كه در تفسير آيه و من عنده علم الكتاب گفتيم، فقط خود عبد الله بن سلام و فرزندش و نوه‏اش اين نسبت را به خود مى‏دهند و كس ديگر به آنها نسبت نداده است.

ولى در آيه و من عنده علم الكتاب چون شان نزولش درباره امير المؤمنين عليه‌السّلام است علماى شيعه - رضوان الله عليهم - در اثبات آنكه اين آيه درباره عبد الله بن سلام نيست پافشارى نموده و اثبات كرده‏اند، و اما در آيه و شهد شاهد چون شان نزولش راجع به آن حضرت نيست، لذا اهميتى نداده و با فحص كمترى از مطلب عبور كرده، و طبق گفته بعضى از اهل تسنن آنها هم گفته‏اند راجع به عبد الله بن سلام است. با آنكه اين آيه در شان يوشع بن نون، وصى موسى، قرين و عديل على بن ابيطالب وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. و دو آيه علم الكتاب و شهد شاهد در امكان نزولش درباره عبد الله بن سلام و عدم امكان نزولش، هيچ تفاوتى ندارند و هر دو آيه در مكه نازل شده است. اگر در يكى جايز باشد در ديگرى هم جايز است و اگر در آن جايز نباشد در ديگرى هم جايز نخواهد بود.

و علاوه عبد الله بن سلام كه بعضى او را مجهول الحال دانند و با امير المؤمنين بعد از عثمان، به خلافت ‏بيعت نكرد چه قدر و قيمتى دارد كه رسول خدا در مقابل مشركين براى شهادت او درجه و منزلتى قائل شود و با نبوت خود و كتاب تورات كه هادى مردم و كتاب رحمت است او را قرين و عديل قرار دهد. بارى اين تحقيقى بود كه در اطراف آيه و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله نموديم.  (صفحه 137)

http://motaghin.com/fa_booksPage_1277.aspx?gid=174

عبدالله بن سلام بن حارث اسرائیلی از یهودیانی است که برخی مورخان، اسلام‌آوردن او را در سال اول هجرت دانسته‌اند و برخی دیگر، اسلام وی را دو سال پیش از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، یعنی سال هشتم هجری می‌دانند. عبدالله بن سلّام در تاریخ، شخصیتی مبهم و تردیدآمیز دارد که آن‌ هم به جهت برخی عمل‌کردهای او بوده است؛ مانند حمایت از عثمان، بیعت نکردن با امام علی (علیه‌السلام) و وارد کردن اسرائیلیات در متون تفسیری. ازاین‌رو به نظر می‌رسد دربارۀ فضایلی که برای او نقل شده، دست‌هایی در کار بوده تا او را بزرگ جلوه دهند.

کنیه‌اش ابایوسف و اسم کامل وی، عبداللَّه بن سلام بن الحارث الاسرائیلی است. نام او در روزگار جاهلیت «حصین» بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) پس از اسلام آوردن، او را عبدالله نامید. وی از احبار و بزرگان یهود بنی‌قینقاع و هم‌پیمان انصار از بنی‌عوف بن خزرج بود.همچنین او را از نوادگان یوسف بن یعقوب (علیهماالسلام) و از عالمان دین یهود دانسته‌اند. در روایات مربوط به چگونگی و زمان اسلام آوردن وی، اختلافی آشکار به چشم می‌خورد.

بعضی اسلام آوردن او را در ماه شوال سال اول هجری دانسته و برخی آن را تا سال هشتم هجری به تأخیر انداخته‌اند که با توجه به حضور او در جنگ بنی‌نضیر همراه مسلمانان، قول نخست صحیح‌تر به نظر می‌رسد. در روزگار عثمان، ابن سلام و کعب الاحبار از مشاوران هیئت حاکمه و منبع اصلی بسیاری از انحرافات سیاسی و عقیدتی در حکومت اسلامی بودند. عثمان در امور مهم با پسر سلام مشورت، و براساس دیدگاه او عمل می‌کرد. در جناح‌ بندی‌های سیاسی پس از عثمان، ابن سلام همواره به دشمنان علی (علیه‌السلام) گرایش داشت؛ از این‌رو هنگامی که مردم با علی (علیه‌السلام) بیعت کردند، او از جمله کسانی بود که از بیعت با ایشان سر باز زد. عبدالله بن سلام در حمایت و تأیید حکومت و سلطنت معاویه جد و جهدی تمام داشت و سعی داشت با عملی‌کردن خواسته‌های معاویه به چنین جایگاهی دست یابد و در این‌باره تا آن‌جا پیش رفت که به درخواست معاویه، همسرش « اُرَیْنَبْ»  را که در زیبایی ضرب‌المثل بود، طلاق داد تا به پیشنهاد معاویه با دختر او ازدواج کند. اما به‌زودی دریافت که فریب خورده و قصد معاویه از این پیشنهاد تزویج همسر ابن سلام برای یزید است.

امام حسین (ع) با این خانم ازدواج می کند.

وقتی امام و عبدالله نزد ارینب آمدند، امام به ارینب فرمود: او عبدالله است و اموالی را که نزد تو به امانت گذاشته است، می‌خواهد. همان‌طور که از وی گرفته‌ای به وی برگردان .ارینب کیسه سکه را به عبدالله داد. عبدالله از او قدردانی کرد. سپس انگشتری را از کیسه درآورد و به ارینب داد. هر دو شروع به گریه کردند و از آن‌چه به آنان روی نموده بود، اظهار پشیمانی کردند .امام فرمود: خدا را گواه می‌گیرم، که من وی را به خاطر مال و زیبایی‌اش به عقد خود درنیاوردم. او را برای این‌که به همسرش باز گردانم، به عقد خود درآوردم. عبدالله بن سلام درخواست کرد تا امام مقداری از اموال عبدالله را در مقابل این نیکی دریافت کند. امام فرمود: ثواب این کار برای من بهتر است.

http://wikifeqh.ir/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%E2%80%8C_%D8%A8%D9%86%E2%80%8C_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%E2%80%8C

اگر این روایت صحیح باشد نشان می دهد که حضرت امام حسین نه تنها این مرد را دشمن نمی دانسته، بلکه نگران او و همسرش هم بوده.

از امام باقر(ع) نقل شده است که، گروهی از یهودیان مسلمان شدند مانند عبد اللَّه بن سلام، اَسَد، ثَعلَبَه، ابنُ یامین و ابنُ صُوریا به خدمت پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا! موسى، یوشع بن نون را وصى خود کرد. وصى شما کیست؟ چه کسى پس از تو سرپرست ما است؟ در این هنگام آیۀ مبارکۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» نازل شد. سپس رسول خدا(ص) به مسجد رفت و دید امام علی(ع) انگشتر خود را به فقیر داده است و فرمود: على بن ابى طالب(ع) پس از من ولى شما است. گفتند به پروردگارى خدا، به دین اسلام و به پیغمبرى محمد و به ولایت على بن ابى طالب، خشنود هستیم.

نقش عبدالله بن سلام در قدرت و سیاست، برجسته نیست و جز آنچه اشاره شد دخالتی در حوادث مهم تاریخ اسلام نداشته است. به علاوه، اسلام آوردن عبدالله بن سلام، توجیهی برای عملکردهای اشتباه او پس از پیامبر اسلام(ص) نمی شود. همان طور که افرادی در کنار پیامبر(ص) و جزو اصحاب شمرده می شدند، ولی پس از آن حضرت و در روزگار امام علی(ع) کارهای اشتباه زیاد داشتند. عبدالله بن سلام سرانجام در روزگار خلافت معاویه، سال 43 هجری درگذشت.

https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa22383

به نظر من، بعید است که منظور از شاهد حضرت موسی یا حضرت یوشع باشد، چون مردم مکه آنها را ندیده و نمی شناختند و ثانیا ایمان آوردن آنها به تورات دلیل نمی شود که مردم مکه به قرآن ایمان آورند، چون محتوایی شبیه تورات دارد. چنین استدلالی ضعیف است و اگر فرض کنیم منظور از شاهد عبدالله بن سلام است، استدلال قانع کننده تری خواهد بود. کلمه ی مثله هم به نظر من مربوط به قرآن است. شاید منظور این است که یک عالم اسرائیلی به چنین کتابی با چنین مشخصاتی که عربی است و ادعای معجزه دارد، ایمان آورد. چطور شما قانع نمی شوید ؟!

اشاره کردن عبدالله به انجیل دلیل باطل بودن حدیث نیست. اگر چه کلیمیان حضرت عیسی (ع) را قبول نداشتند، ولی احتمالا چیزهایی در مورد پیشگویی های او شنیده بودند و اگر علائم مذکور در آنها را در پیامبر (ص) می دیدند، باید قانع می شدند که این همان پیامبر موعود است. همانطور که ما نیز امروزه کتاب مقدس را بطور کامل قبول نداریم، ولی به پیشگویی هایش استناد می کنیم. بعلاوه در روایاتی گفته شده که غیر از آیه 10 احقاف، آیات دیگری هم مربوط به عبدالله سلام هستند.

الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ ۘ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ.  آيه 20  سوره انعام

آنان که ما کتاب به آنها فرستادیم، او را (یعنی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را) به مانند فرزندان خود می‌شناسند. آنان که خود را به زیان انداختند (به او) ایمان نمی‌آورند.

چنانکه از عبد الله بن سلام که از علماى یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت نقل شده که مى گفت : من پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را بهتر از فرزندم مى شناسم !

( أَنَا أَعْلَمُ بِهِ مِنِّى بِابْنِى ) .

این آیه پرده از حقیقت جالبى بر مى دارد و آن اینکه بیان صفات جسمى و روحى و ویژگیهاى پیامبر اسلام (ص) در کتب پیشین به قدرى زنده و روشن بوده است که ترسیم کاملى از او در اذهان کسانى که با آن کتب سر و کار داشته اند، مى نمود.  (تفسیرنمونه)

ابو حمزه ثمالى روايت نموده‌ : چون حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله به مدينه آمد، عمر از عبد اللّه سلام پرسيد: معرفت شما نسبت به حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه خداى تعالى از آن اخبار فرموده كه «مانند معرفت شما است به فرزندان خود» بر چه وجه مى‌باشد؟ عبد اللّه گفت: من او را به نعت و صفتى كه مكتوب در تورات است شناختم، و به يقين دانستم او پيغمبر خدا باشد، چنانچه يكى از ما مى‌شناسد پسر خود را در ميان پسران ديگر. به خدا قسم من به رسالت پيغمبر متيقن‌ترم از صحت نسب پسر خود، چه اين را حق تعالى به ما خبر داده در كتاب تورات، و اما آن را معلوم نداريم كه زنان چه كرده‌اند. عمر گفت: خدا توفيق رفيق تو نموده‌، اى عبد اللّه «فقد اصبت و صدقت».

در امالى صدوق- ليث بن سعد گويد: به كعب گفتم در حضور معاويه، چگونه يافتى صفت مولد نبى را و آيا يافتى براى عترتش فضلى را؟ پس كعب ملتفت به معاويه و توجهى به او نمود. خداوند جارى ساخت بر لسانش گفت : بياور اى ابا اسحق آنچه نزد توست. كعب گفت: بتحقيق خواندم هفتاد و دو كتاب آسمانى را تماما و خواندم صحف دانيال را تماما و يافتم در جميع آنها ذكر مولد پيغمبر و مولد عترتش را، و بدرستى كه اسم او معروف و متولد نشده نبى هرگز، كه نازل شود بر او ملائكه سواى حضرت عيسى عليه السّلام و حضرت احمد صلى اللّه عليه و آله. و از علائم حملش آنكه شب حمل آمنه به آن سرور، منادى ندا نمود در سماوات سبع، بشارت دهيد بتحقيق حامله شد اين شب به احمد صلى اللّه عليه و آله و در ارضين همچنين ندا شد، حتى در درياها، و باقى نماند آن روز در زمين دابه‌اى كه بجنبد و طائرى كه بپرد مگر آنكه عالم شد به مولدش و هر آينه بتحقيق بنا شد در بهشت، شب مولد آن سرور، هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ و هفتاد هزار قصر از لؤلؤ رطب. پس ناميده شد به قصور ولادت آن سرور، و مرتفع و متعالى شد جنان، و گفته شد به جنان به اهتزاز آور و مزين نما مرا بدرستى كه نبى اولياى تو بتحقيق تولد يافته. پس خنديد بهشت آن روز در عالم خود، و خندان است تا روز قيامت، و اوست خاتم الانبيا. و يافتم در كتب اينكه عترت او بهترين مردمانند بعد از او و بدرستى كه ثابتند مردم در امان از عذاب، مادامى كه از عترت او در دنيا باشد. معاويه گفت: يا ابا اسحق كيست عترت او؟ كعب گفت: پسر فاطمه عليها السّلام. معاويه عبوس شد وجهش، و لبهاى خود را مى‌جويد، و بازى مى‌كرد به ريش خود. كعب گفت: و ما يافتيم صفت دو جوجه مستشهدين را كه آن دو جوجه فاطمه عليها السّلام‌اند، مى‌كشد او را بدترين خلقان. معاويه گفت: كى مى‌كشد آنها را؟ كعب گفت: مردى از قريش، پس برخاست معاويه و گفت برخيزيد. پس برخاستيم.  (تفسیر اثنی عشری - حسینی شاه عبدالعظیمی)

ظاهرا عبدالله بن سلام هم مثل بعضی از صحابه، پس از پیامبر(ص) به تدریج گرایش به مقام و ثروت پیدا کرده و همین باعث شده که از امام علی (ع) دور شود. نباید خیلی تعجب کنیم، مخصوصا وقتی که او را با افرادی مثل طلحه و زبیر مقایسه کنیم. بهرحال در زمان حیات رسول خدا، عبدالله خدمات بزرگی انجام داده است. شاید او بعدا از عملکرد خود در دوران خلفا پشیمان شده و توبه کرده باشد، مثلا در همان ماجرایی که برای همسرش روی داد. برادران اهل سنت روایاتی دارند در مورد اینکه حضرت محمد (ص)، عبدالله بن سلام را اهل بهشت نامیده است.

معاذ بن جبل قال : التمسوا العلم عند أبي الدرداء ، وسلمان ، وابن مسعود ، وعبد الله بن سلام الذي أسلم ، فإني سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم- يقول : إنه عاشر عشرة في الجنة  

 ومن عنده علم الكتاب    قال مجاهد : هو عبد الله بن سلام.

https://commons.wikimedia.org/wiki/File:%D8%A3%D8%A8%D9%88_%D9%8A%D9%88%D8%B3%D9%81_%D8%A7%D9%84%D8%A5%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D9%8A%D9%84%D9%8A_%D8%B9%D8%A8%D8%AF_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%86_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB_%D8%B1%D8%B6%D9%8A_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%86%D9%87.png