پولس از دید کلیمیان
История о Повешенном
Пинхас Гиль
كتاب " ماجراي به دار آويخته" يكي از كتاب هاي قديمي كليميان است. من توسط كتاب "يوشكا" اثر اسرائيل گاليتسكي با آن آشنا شدم. اخيرا در اينترنت متن كامل آن را پيدا كرده، مطالعه نمودم. اين كتاب كم حجم ، روايت كليمي زندگي و مرگ عيسي مسيح (ع) است. مترجم متن روسي، "پينخاس گيل" نام دارد و كليمي است. او معتقد است كه احتمالا كتاب "ماجراي به دار آويخته" در قرن پنجم ميلادي به زبان آرامي نوشته شده. از قرن هفدهم به بعد ترجمه هاي اين كتاب به زبان هاي مختلف منتشر شده است. حكيمان كليمي كتاب "ماجراي به دار آويخته" را منبع خيلي معتبري حساب نكرده اند. بعضي از حكايات اين كتاب يا اصلا در تلمود نيست يا با آن تفاوت اساسي دارد. از طرف ديگر بعضي از ادعاهاي آن در منابع معتبر تاييد شده است.
http://jhist.org/lessons10/rannee05.htm
در ابتداي كتاب، نويسنده به حضرت عيسي (ع) و حضرت مريم (ع) اهانت مي كند. سپس به شروع فعاليت حضرت عيسي مي پردازد كه براي خود شاگرداني پيدا كرده بود. خود را پسر خدا، مسيح و موعود انبيا مي ناميد و مي گفت خدا مرا براي سلطنت بر صهيون تدهين كرده است. نويسنده ي كتاب، پيروان عيسي را نادان و ولگرد معرفي مي كند. از نكات جالب اين كتاب اين است كه معجزات حضرت عيسي را تاييد مي كند مثل زنده كردن مرده، زنده كردن مجسمه هاي گلي پرندگان، راه رفتن روي آب و شفاي بيماران، ولي انجام اين كارها را به جادو و سوء استفاده از يكجور اسم اعظم خدا نسبت مي دهد !!!
نويسنده ادعا مي كند كه در معبد اورشليم سنگي بود كه روي آن اسم مرموز خدا (شـِم هامـِفـُراش) نوشته شده بود. هر كس آن را مي دانست، مي توانست معجزه كند. از آن به شدت مواظبت مي شد تا به دست افراد ناباب نيفتد. ولي یـِشو (يـِشوآ ، عيسي) با حيله اي توانست آن را نوشته و از معبد خارج كند. او با گفتن حروف آن اسم اعظم مي توانست معجزه كند. وقتي حكيمان كليمي اين وضع را ديدند، از ميان خود شخص تحصيل كرده اي به نام يهودا اسخريوطي را انتخاب كردند تا با استفاده از اسم مرموز خدا اعمالي مثل يشو انجام دهد. در نتيجه ي مبارزه ي يهودا، يشو اسم اعظم را فراموش كرد و كليميان توانستند او را دستگير كنند. يشو ديگر قادر نبود هيچ معجزه اي انجام دهد.
يكي از نقاط ضعف كتاب اين است كه دستگيري يشو را دو بار به صورت هاي مختلف تعريف مي كند.
دفعه ي دوم، يكي از شاگردانش به نام پاپا ، چون فهميده بود كه كارهاي يشو با تقلب و دروغ است، او را به كليميان لو داد. در اينجا هيچ حرفي از صليب نيست. كليميان او را سنگسار كردند و يشو كشته شد. سپس جسم بي جانش را به دار كشيدند. بيرون شهر او را دفن كردند، ولي چون نگران بودند مبادا مسيحيان جسدش را بدزدند و ادعا كنند زنده شده، خودشان جسد را به جاي ديگري منتقل كردند. وقتي مسيحيان براي دزديدن جسد رفتند، ديدند چيزي در قبر نيست. خوشحال شدند و فكر كردند كه يشو به آسمان صعود كرده. ولي كليميان جسد را آوردند و ثابت كردند صعودي در كار نبوده است. گروهي از مسيحيان را كشتند و بقيه فراري شدند.
يكي از قسمت هاي جالب كتاب آنجاست كه در مورد پولس حكايت مي كند.
حكيمان كليمي ديدند كه سي سال از مرگ يشو گذشت، ولي پيروانش هنوز به فعاليت ادامه مي دهند و مردم را گمراه مي كنند. حكيمان تصميم گرفتند يك نفر از ميان خود انتخاب كنند تا اعتماد مسيحيان را جلب نموده و آنان را بطور كامل از قوم اسرائيل جدا كند. حكيمي به نام " اِلي ياهو" انتخاب شد. به او گفتند تو بايد ما را از شر اين ولگرد ها نجات دهي. از طرف تمام اسرائيل به تو ماموريت مي دهيم پيش آنها بروي ، با فريب آنها كاري كني كه سنت هاي آنان با عبرانيان متفاوت شود. تو مجبور مي شوي در حرف با آنها موافقت كني. هر گناهي بكني، ما در مقابل خدا آن را بر عهده مي گيريم و تو را يك عبراني شريف در تمام روزهاي عمرت محسوب مي كنيم. الي ياهو اجبارا قبول كرد. ابتدا آن اسم مرموز خدا (شـِم هامـِفـُراش) را ياد گرفت، سپس به نزد مسيحيان رفت. گفت : اي برادران، من شاگرد يشو هستم. مرا فرستاده راه را به شما نشان دهم. معجزات مختلفي به كمك اسم اعظم برايشان انجام داد و مسيحيان او را قبول كردند. به آنها گفت : يشو به من دستور داده به شما بگويم، اولا به خاطر داشته باشيد پدر آسمانيش او را فرستاد تا شما را نجات دهد، بخاطر شما رنج كشيد تا شما به جهنم نرويد. پس شما هم بخاطر او سختي بكشيد. او مي خواهد كه شما از عبرانيان جدا شويد و مسيحي ناميده شويد. عيد هاي آنان را جشن نگيريد. بجاي فسح ، روزي كه يشو زنده شد را جشن بگيريد به نام عيد پاك. روز هفتم كار كنيد، چون عبرانيان استراحت مي كنند. روز اول هفته، يكشنبه كار نكنيد، چون در اين روز يشو از قبر برخاست و به آسمان رفت. گوشت هر حيواني را بخوريد. هر كس مي خواهد ختنه كند و هر كس نمي خواهد نكند. با عبرانيان ازدواج نكنيد، فقط با كساني ازدواج كنيد كه به يشو ايمان دارند. در كنيسه هاي كليميان عبادت نكنيد، معابد جداگانه داشته باشيد. تصوير يشو را بكشيد تا رنج هاي او بخاطر محبت به شما را به ياد تان بياورد و به ياد آوريد كه او نمي خواست انتقام بگيرد.
از آن زمان پيروان يشو از عبرانيان جدا شده، جامعه ي ويژه اي تشكيل دادند و تفرقه در قوم اسرائيل خاتمه يافت.
الي ياهو گفت : يشو به من دستور داده كه جدا از همه ي مردم زندگي كنم، فقط نان و آب و ميوه بخورم تا پاك بمانم براي وقتي كه يشو مي خواهد با من حرف بزند. شاگردانش پرسيدند كه اسم او چيست و او جواب داد كه او را پولس مقدس صدا مي كنند. براي پولس مقدس خانه اي ساختند و او در آن به تنهايي زندگي مي كرد. در واقع او مي خواست كه غذا و شراب پيروان يشو او را نجس نكند.
در آن زمان ها در قوم اسرائيل حكيم بزرگي بود به نام شمعون معروف به كيفا. به زبان آرامي كيفا يعني سنگ، به يوناني سنگ مي شود پـِطرُس. او معمولا روي سنگ بخصوصي مي نشست، براي همين به او كيفا مي گفتند. مسيحيان خيلي با او بحث كردند، ولي نتوانستند او را به دين خود در آورند. مسيحيان به تطميع و تهديد او پرداختند و چون ديگر اكثريت داشتند، قوم اسرائيل را تحت فشار گذاشتند. آنها را غارت مي كردند و بعنوان برده مي فروختند. مردم با وحشت از مسيحيان پيش شمعون رفتند و گفتند هر چه آنها مي خواهند قبول كن. چون راه ديگري نبود، شمعون براي نجات قوم اسرائيل پيش سران مسيحيان رفت و دين آنها را قبول كرد. مسيحيان او را به عنوان اولين پاپ انتخاب كردند، در حالي كه هنوز قلبا كليمي بود. او با مسيحيان شرط كرد كه آزار بني اسرائيل بايد خاتمه يابد، همانطور كه پولس هم از طرف يشو به آنها گفته بود. بعضي از سرودهاي منسوب به شمعون، هنوز هم در دعاهاي كليميان خوانده مي شود.
روايت كتاب "ماجراي به دار آويخته" باز هم ادامه دارد ، ولي من به همين حد اكتفا مي كنم.
http://jhist.org/lessons10/rannee05_1.htm